گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 52

گل ناز من سلام باتاخیر دارم وبلاگتو آپ میکنم چون یکمی سرم شلوغه،نصف خاطرات این ماه و که تو پست روزهای آخر تابستون نوشتم،میمونه خاطرات مهر هفته ی اول مهر از یکشنبه تا چهارشنبه رفتی مهد و هر روز مربی تون خاله سمیرا تو گروهی که داریم برامون عکس میفرسته،چون هفته ی اول تو دهه ی اول محرم بودیم شمارو بردن هیئت برای عزاداری ومن هم اومدم چون اولین بار بود که بدون من جایی میرفتی و دلم شور میزد،موقع برگشت هم با مینی بوس شما برگشتم وخیلی خوب بود،کلی جوجه تو مینی بوس چهارشنبه بعد از ظهر جلسه اولیا و مربیان بود تو مهد و قوانین مهد و بهمون گفتن و اعضای انجمن و مشخص کردن که من نفر اول شدم پنج شنبه بعدازظهر هم که هفتم محرم بود راه افتا...
24 مهر 1396

اولین روز مهد

دختر گلم امروز 2ام مهر رسما مهد کودکی شدی،صبح بابا مرتضی دیرتر رفت اداره تا با هم شما رو ببریم مهد،اول از زیر قران ردت کردم و از خدا خواستم خودش مواظب امانتی که بهمون داده باشه وقتی گذاشتیمت و برگشتیم و بابا هم رفت یکمی دلم گرفت از تنهایی،الانم که دارم اینارو برات مینویسم منتظرم تا ساعت 12 بشه و بیام دنبالت دلم برات تنگ شده مامانی 31امرفتیم برای مهدت طبق لیستی که بهمون داده بودن خرید کردیم من اسمتو روی برچسب نوشتم و تو می چسبوندی رو تک تکشون شب قبل ساعت 10.30 خوابیدی و7 صبح خودت بیدار شدی،این برنامه همیشگی بشه که عالیه برنامه ی غذایی تون،البته تو فعلا ...
2 مهر 1396
1